" در تدوين و اجراي برنامه هاي آموزشي و پرورشي بايد از شيوه هايي استفاده شود كه توان تفكر ، تحليل ، نقد ، تحقيق ، ابتكار و خلاقيت را تقويت كند و زمينه مناسب براي خودآموزي دانش آموزان را فراهم نمايد . برنامه ريزي درسي بايد بگونه اي باشد كه به دانش آموزان مجال تفكر داده شود و آنان را به انديشيدن و تفكر ترغيب نمايد ... تعليمات بايد بگونه اي باشد كه در دانش آموزان رشد فكري و قوه تجزيه وتحليل را تقويت كند ... در تنظيم محتوي و مواد درسي و تدريس بايد از شيوه هاي استفاده شود كه متكي بر مشاركت فعال دانش آموزان  در درس و بحث باشد و به آنان فرصت كافي جهت ارائه يافته هاي خود ، راه حلهاي مختلف براي حل مسائل و شيوه هاي ابتكاري داده شود ... و از جاذبه اينگونه فعاليتها جهت پرورش روح، تفكر و تحقيق در دانش آموزان استفاده شود ... در برنامه هاي تربيت معلم ، روشهاي پرورش استعداد ، ابداع و خلاقيت به معلمين در مراحل مختلف تحصيلي تعليم داده شود " ( كفايت ، 1373، ص 4). شانس مدرسه به ويژه مقطع ابتدائي از آن جهت است كه سنين مهم خلاقيت ( 7 تا 11 سالگي ) را در برمي گيرد(سايت اينترنتي آفتاب ، 1387، ص 2 ) . بديهي است اصولا مدارس بايد  مسئوليت اجراي اين اهداف و سياستها را به عهده داشته باشند. اينكه ساختار، برنامه ها و روشهاي جاري در سازمان آموزش و پرورش تا چه حد با آن هماهنگ و سازگار است موضوع تا حدود زيادي زير سوال است . تلقي عمومي متخصصين و كارشناسان مويد ناكارآمدي سازمان آموزش و پرورش در اين راستا مي باشد بطوريكه كمتر خوش بيني وجود دارد كه مدارس بتوانند كمك هدفدار و برنامه ريزي شده اي به رشد و شكوفائي استعدادهاي خلاقانه كودكان بنمايد. افكار عمومي جامعه نيز كم و بيش در تائيد چنين ذهنيتي است. دريك تقسيم بندي كلي عوامل محيطي مانع بروز خلاقيت در مدرسه عبارتند از : جو حاكم مدرسه ، مواد و محتوي آموزشي و نقش معلم .

      تورنس طي تحقيقات خود دريافت كه با توسعه دانش ( تاكيد به افزايش اطلاعات با تاكيد بر حفظيات)، قدرت قضاوت و قدرت تصور به محدود شدن گرايش مي يابد ريبوت در توضيح اين معادله مي گويد قدرت تصور سريعتر از قدرت استدلال رشد مي كند ، بنابراين وقتي استدلال ، سير صعودي طي مي كند ، تصور به زوال مي گرايد آموزشهاي رسمي مدرسه نيز ، عمدتا به رشد استدلال تاكيد مي كنند تا رشد تصور. در نتيجه با گذشت زمان و بزرگ شدن كودكان ، خلاقيت آنان نيز قرباني استدلال ، منطق و عادات مي گردد و در عمل تحصيل علم و تجارب مانند عوامل بازدارنده اي فكر دانش آموزان را به جمود مي كشاند( سعيدي ، 1381، سايت مجله        علمي آموزشي فرهنگ وپژوهش ، ص 1).  به گفته بل والاس در کلاسهای درس خلاق ، فکر بیش از حافظه ارزش دارد و معلم تعادلی بین امنیت روانی و آزادی دانش آموزان برقرار می می سازد تا آنها بتوانند ریسک کنند در چنین کلاسهائی ، معلم هدایتگر و تسهیل کننده فرآیند یادگیری دانش آموزان می باشد در حالیکه در کلاس غیر فعال  معلم مقتدر ، دربند زمان و غیر حساس به نیازهای احساسی دانش آموزان و مقید به نظم دادن اطلاعات است ( موید نیا ، ص 59). وجود و تداوم مسائلي چون تاكيد بر سطوح اوليه حيطه شناختي و محفوظات ، تكاليف زياد ، عدم توجه به تفاوتهاي فردي ، كلاسهاي پرجمعيت ، انظباط سخت ، برنامه و ساعات درسي غيرقابل انعطاف ، عدم آشنائي كافي معلمان با ويژگيهاي دانش آموزان خلاق ، روشهاي تدريس سنتي ، معلم محوري ، تاكيد زياد بر ارزيابي و نمره ، ارجحيت موفقيت تحصيلي ، فشار براي همنوائي ، تلقي سكوت و كم تحركي به ادب ، غالب بودن جريان تفگر همگرا ،  عدم تجهيز منابع و امكانات و... همه بعنوان مصاديق موانع بروزخلاقيت دانش آموزان محسوب مي شوند.  

       جان ديوئي متفكر بزرگ مسائل تربيتي اعتقاد دارد " مدرسه بايد خود انگيختگي دانش آموزان را تشويق كند . كار مدرسه نبايد آموزش تبعيت و فرمانبرداري باشد بهتر است مدرسه فقط مقررات را محور كار قرار ندهد تا دانش آموزان فرصت بروز خلاقيت خود را داشته باشند ". در حاليكه امروزه ايده ها ي نو كودكان به واسطه غير معمول بودن مورد بي اعتنائي و چه بسا مورد استهزاء قرار گرفته و سركوب مي شود . جو انعطاف پذير مدرسه ، شرائط حل بسياري از مشكلات مورد نظر را فراهم مي كند كودكان بايد در فعاليتهاي كلاسي ، انجام تكاليف و... از آزادي نسبي برخوردار شوند البته اين موضوع نافي ضرورت استقرار نظم و انضباط نيست چراكه مطابق اصول علمي ، هرهدف آموزشي مي تواند در كليات تابع نظم و در جزئيات تابع انعطاف باشد. در اين صورت هم معلم و هم دانش آموزان ، احساس امنيت داشته و با اعتماد به نفس به انجام فعاليتهاي خلاقانه  مي پردازند.

   مواد و محتوي آموزشي نيز به سهم خود از اهميت بالائي بر خوردار است . امروزه در سيستمهاي پيشرفته آموزشي هدف " چگونه ياد گرفتن " و " چگونه فكر كردن " جايگزين " چه ياد گرفتن " شده است . آشكار است وقتي چه ياد گرفتن مهم است عمدتا با كميت و انباشت اطلاعات در ذهن دانش آموزان  مواجه شويم غافل از اينكه به كاربرد و مفيد آن توجه داشته باشيم . اثربخشي مطالب آموزشي بصورت داشتن ارتباط با نيازها ، توانائيها ، تفاوتهاي فردي و دانش پيشين دانش آموزان ،  موجب ايجاد پيوند عاطفي و شناختي بين فرد و برنامه درسي مي گردد . براين اساس نامطلوبترين وضعيت ، شرائطي است كه ارزيابي ذهني دانش آموز از اين لحاظ كم اهميت باشد يعني تصور نكند كه يادگرفتن و ياد نگرفتن مطالب آموزشي يكسان نيست . فراهم آوردن فرصت يادگيري چندگانه ( نظري ، عملي ، مهارتي و...) و بهره مندي از توانائيهاي مختلف حسي و مدرنيزه كردن روشهاي آموزش با استفاده از بسته هاي آموزشي ( كتاب درسي ، كتابها و وسايل كمك آموزشي ، سوالات ارزشيابي و راهنماي درسي و...) از جمله موارد قابل توجه در مورد جو حاكم بر مدارس مي تواند باشد. معلمان بعنوان موثرترين و كارسازترين مولفه نظام تعليم وتربيت نيز در فرآيند ياددهي و يادگيري و ايجاد تفكر خلاق در دانش آموزان داراي نقش اساسي هستند . شخصيت و خلاقيت خود معلم و نگرش وي نسبت به موضوع ، شيوه تدريس ، سبك اداره كلاس ، در پرورش تفكر خلاق و انتقادي در دانش آموزان بسيار مهم است بطوريكه اثر هيچ عامل ديگر حتي برنامه درسي و مديريت با تاثير نقش معلم برابري نمي كند چرا كه تاثيرگذاري آن هم مستقيم و هم غير مستقيم است ( فلاح ، سايت اينترنتي همشهري آنلاين ) . متاسفانه هنوز نظام آموزش و پرورش كشورمان تا حدود زيادي معلم محور است چنين روشي جزو شيوه هاي غير فعال آموزش طبقه بندي مي گردد. در شيوه غيرفعال دانش آموز مصرف كننده علم و دانش است تا توليد كننده آن . انديشه ورزي جايگزين انديشه آفريني است.     ايوان ايليچ[2] وضع چنين مدارسي را اينگونه توصيف مي كند " هنگامي كه در مدارس باز مي شود در آموزش و پرورش بسته مي شود" ( كريمي ، 1378، ص 46 و47). لاجرم مي بايست روشهاي سنتي و قديمي آموزشي بايد پيوسته جاي خود را به روشهاي نو و خلاقانه بدهند كه در آن خيلي از چيزها از جمله محتوي كتابها ، نگرشها و روشها مي بايست تغيير بيابند و دانش آموز و توجه به رشد استعدادهاي فردي محور كار باشد . تحقيقات تورنس ، البيرخ ، آرتوا ، كارين ، والاس و رابرت نشان داده است كه نقش مثبت معلمان خلاق و روشهاي فعال تدريس در رشد قواي خلاقانه دانش آموزان موثرتر است( غني زاده ، 1387 ، ص 74). سیروتنیک و کلارک[3] ( 1998) با اذعان به نقش ویژه مدرسه در آموزش خلاقیت می گویند " فرصت نهائی برای هر گونه تغییر و اصلاحی در آموزش و پرورش در دست ، مغز و قلب کسانی است که در مدرسه کار می کنند " ( موید نیا ، 1384 ، ص2 ).



[2] - Ivan  ilich

[3] - Sirotnic & Clark